بياموز ، زندگي را از ريز و بزرگ
زيرا حكمتي در آن نهفته است
كه هر چشمي نتوان آن را دريابد
بياموز ، شوق زندگي را از دوستان بد و گهگاهي خوب
زيرا دوستان بد مي آموزند كه چگونه بتواني بر فراز آسمان زندگي پرواز كني
تا به خود غرّه نشوي ، اما دوستان نيك از تو نيك مي گويند
و پرواز را از يادت مي برند .
اي نازنينم !!!!
دوست بدار آناني كه زيبا زندگي كردند و زيبا به آسمان ابدي پرواز كردند
دوست بدار آناني كه برفراز آسمان زندگاني پر پرواز نداشتند اما پريدن را آموختند
و به شوق پريدن بال و پر گشودند و خود را در آسمان آبي پروردگار تماشا كردند
دوست بدار آناني كه عشق را مي پرستند زيرا عشق الفباي زندگي آدميت است
دوست بدار آناني كه با زحمتو تلاش به قله هاي رفيع پيشرفت رسيدند
درست است راه طولاني بود و خطرات راه بسيار
اما نااميد نشدند و درخت اميد را در دل محفوظ داشته اند
قله بسيار خطرناك بود ، هر لحظه خطر سقوط آن ها را تهديد مي كرد
اما درخت اميد ريشه اش در دل آن ها فقط به اذن خدا قوي تر شده بود
دوست بدار آناني كه در تاريخ ماندگار شدند و در دل مردم نامشان حك شده است
زيرا براي جامعه ي پيشرفت كوشيدند ؛
پس بكوش تا به قله هاي رفيع پيشرفت برسي و براي جامعه ي بشريت بسيار مفيد باشي ...
پس بكوش تا بتواني بپري و خود را در دل آسمان گرانبهاي معبود نظاره گر باشي
و در آخر ...
يك كلام ...
زندگي را دوست بدار و غنيمت شمار تا از لحظه لحظه ي اتفاقاتش بي خبر نماني و در كنار كساني
كه دوستشان داري تا ابد سخن از عشق بگوييد و از زندگي لذت ببريد ...
نويسنده = م . محمودي فر
http://persiandrive.com/745681
دوستان گل لطفا براي دانلود روي لينك بالا كليك كنيد ...
ارسالي از محي جون
بیماری یخچال گرایی چیست ؟؟؟
.
.
.
.
.
.
نوعی بیماری روانیست که فرد را تحریک به باز کردن درب یخچال میکند، در حالی که نه تشنه است، نه گرسنه است و نه اصلا میداند که چه میخواهد از علائم این بیماری این است که فرد از اتاقش خارج میشود سرگردان راه آشپزخانه را در پیش میگیرد درب یخچال را باز میکند، چیزی بر نمیدارد درب را میبندد.
این بیماری به وفور در میان متولدین دهههای ۶۰ و ۷۰ به چشم میخورد!
نقل است :
روزی شیخ و مریدانش در جایگاه ویژه ی استادیوم آزادی
بازی آبیان و قرمزان به نظاره بنشسته بودندی...
ناگاه بادی عظیم وزیدن گرفتی ،و جمله مریدان حامی تیم قرمز را با خود ببردندی..
مریدان آبی دوست را این صحنه بسیار خوش آمد ، پس شیخ را پرسیدند :
یا شیخ ، حکمت چیست ک این باد قرمزان را با خود ببرد و ما بر جا خویشتن استوار مانده ایم ؟
آیا جز این است که ما برحقیم و آنان باطل ؟
.
.
شیخ فرمود :
خمـــوش ! ای غافلان مسرور مشوید و دل خوش مدارید
که شما سوراخ هستید و باد از سوراخ هایتان عبور همی کرد و اینگونه است ک بر جای ماندید ...
گویند مریدان آبی دوست نعره ها زدندی
خشتک ها دریدندی و جان به صندلی ها تسلیم نمودندی
.
.
.
ارسالي : محي جون
1 - لطفا نظرات تبلیغی ندهید چون همه حذف می شه و تایید نخواهد شد .
2 - بابت این مطالب زحمات زیادی کشیده شده است لطفا کپی نکنید مگر با ذکر منبع .
3 - نظر بدید .. خواهش می کنیم .
4 - به وبم بیشتر سر بزنید و نظر بدیدچون با دیدن نظراتتتون جون میگیرم
5 - اگر نظری برای تبلیغ وبتون میذارید هر روز نیاید همونو دوباره بذارید چون من حذف میکنم دوستان.
6 - اگر پست های خوبی داشته باشید برامون بفرستید ..
7 -خلاصه قوانین وبم تمومشد من همتونو دوست دارم .
< بای >
ارسالی : محی جون
10 روز دیگه تولد یکی از دوستام که اسمش m هست
دوست عزیزم تولدت مبارک
دلم میخواد بدونی تو این همه ستاره / هیچ کی اندازه ی من نگاتو دوست نداره
تولدت پر از نور خوش اومدی ستاره / اگرچه از راه دور هیچ فایده ای نداره . . .
این چندمین تولد توست؟
و چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این چندمین بارخلقت است؟
و چندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میبینی؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟
چندمین دم!؟
چندمین آن!؟
آه که تو چقدر خوشبختی!
و جهان چه پرغوغاست
که بینهایتمین تولد تو را جشن میگیرد . . .
این هم یک کیک تولد ازطرف : d جونت
به امید انروز مستمر همون درسی که میدونی 20 شود
این هم کادوی باب اسفنجی برای تو دوست عزیزم
برچسبها: از طرفfati nazari ,
سر كلاس علوم نشته بوديم و داشتيم به حرف هاي گهنبار معلم مان (گلي ) گوش مي كرديم .. كه ناگهان دوستم برگشت و گفت من مي خوام رژيم بگيرم !!!!!معلم تجربي مون گفت: آبشار رژيم مي گيره مي شه تف ..؟؟ ما اينقدر خنديديم كه داشت دل و رودمون به پاي هم مي پيچيد ...
هه هه هه هه ( كوچولو ديشب تو آبنمك خوابيده بود "گلي" )
برچسبها: fati ,
سللللللللللللللللللللام امروز می خوام متن اهنگ سلنا ، دمی ، مایلی ، نیک، کوین و جو را بذارم به اسم
send it on برای دیدنش به ادامه ی مطلب برید
روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهدمردمی که در آنجا زندگی می کنند ،
چقدر فقیر هستند .آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : (( نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ ))
پسر پاسخ داد : (( عالی بود پدر! ))
پدر پرسید : (( آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ ))
پسر پاسخ داد : (( بله پدر! ))
و پدر پرسید : (( چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ ))
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : (( فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا .
ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوار هایش محدود می شود ، اما باغ
آنها بی انتهاست ! ))
با شنیدن حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر بچه اضافه کرد : (( متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما
چقدر فقیر هستیم! ))