سر كلاس علوم نشته بوديم و داشتيم به حرف هاي گهنبار معلم مان (گلي ) گوش مي كرديم .. كه ناگهان دوستم برگشت و گفت من مي خوام رژيم بگيرم !!!!!معلم تجربي مون گفت: آبشار رژيم مي گيره مي شه تف ..؟؟ ما اينقدر خنديديم كه داشت دل و رودمون به پاي هم مي پيچيد ...
هه هه هه هه ( كوچولو ديشب تو آبنمك خوابيده بود "گلي" )
برچسبها: fati ,
سللللللللللللللللللللام امروز می خوام متن اهنگ سلنا ، دمی ، مایلی ، نیک، کوین و جو را بذارم به اسم
send it on برای دیدنش به ادامه ی مطلب برید
روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهدمردمی که در آنجا زندگی می کنند ،
چقدر فقیر هستند .آن دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : (( نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ ))
پسر پاسخ داد : (( عالی بود پدر! ))
پدر پرسید : (( آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ ))
پسر پاسخ داد : (( بله پدر! ))
و پدر پرسید : (( چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟ ))
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : (( فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا .
ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوار هایش محدود می شود ، اما باغ
آنها بی انتهاست ! ))
با شنیدن حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر بچه اضافه کرد : (( متشکرم پدر ، تو به من نشان دادی که ما
چقدر فقیر هستیم! ))